دعایت میکنم...
دعایت میکنم
عاشق شوی روزی
بفهمی زندگی بی عشق نازیباست
دعایت میکنم
با این نگاه خسته ، گاهی مهربان باشی
به لبخندی تبسم را به لبهای عزیزی هدیه فرمایی
...بیابی کهکشانی را درون آسمان تیرهی شبها
بخوانی نغمهای با مهر
دعایت میکنم
در آسمان سینهات
خورشید مهری رخ بتاباند
دعایت می کنم
روزی زلال قطره اشکی
بیاید راه چشمت را
سلامی از لبان بستهات ، جاری شود با مهر
دعایت میکنم
یک شب تو راه خانهی خود گم کنی
با دل بکوبی کوبهی مهمانسرای خالق خود را
دعایت میکنم
روزی بفهمی با خدا تنها به قدر یک رگ گردن و حتی کمتر از آن فاصله داری
و هنگامی که ابری ، آسمان را با زمین پیوند خواهد داد
مپوشانی تنت را از نوازشهای بارانی
دعایت میکنم
روزی بفهمی گرچه دوری از خدا
اما خدایت با تو نزدیک است
دعایت می کنم
روزی دلت بیکینه باشد بیحسد
با عشق ، بدانی جای او در سینههای پاک ما پیداست
شبانگاهی ، تو هم با عشق با نجوا
بخوانی خالق خود را
اذان صبحگاهی ، سینهات را پر کند از نور
ببوسی سجدهگاه خالق خود را
دعایت میکنم
روزی خودت را گم کنی
پیدا شوی در او
دو دست خالیت را پر کنی از حاجت و
با او بگویی:
بی تو این معنای بودن ، سخت بیمعناست
دعایت میکنم
روزی نسیمی خوشهی اندیشهات را
گرد و خاک غم بروباند
کلام گرم محبوبی
تو را عاشق کند بر نور
دعایت میکنم
وقتی به دریا میرسی
با موجهای آبی دریا به رقص آیی
و از جنگل ، تو درس سبزی و رویش بیاموزی
بسان قاصدکها، با پیامی نور امیدی بتابانی
لباس مهربانی بر تن عریان مسکینی بپوشانی
به کام پرعطش ، یک جرعه آبی بنوشانی
دعایت میکنم،
روزی بفهمی
در میان هستی بیانتها باید تو میبودی
بیابی جای خود را در میان نقشه دنیا
برایت آرزو دارم
که یک شب، یک نفر با عشق در گوش تو
اسم رمز بگذشتن ز شب ، دیدار فردا را به یاد آرد
دعایت میکنم
عاشق شوی روزی
بگیرد آن زبانت
دست و پایت گم شود
رخسارهات گلگون شود
آهسته زیر لب بگویی:آمدم
به هنگام سلام گرم محبوبت
و هنگامی که میپرسد ز تو ، نام و نشانت را
ندانی کیستی
معشوق ، عاشق؟
عاشق ، معشوق؟
آری ، بگویی: هیچ کس
دعایت میکنم
روزی بفهمی ای مسافر ، رفتنی هستی
ببندی کوله بارت را
تو را در لحظههای روشن با او
دعایت میکنم
ای مهربان همراه
تو هم ای خوب من
"گاهی دعایم کن"
"کیوان"
سلام ای دوست استواری کوه ها و طراوت گلها تقدیم شما